کد خبر: 2347

1391/08/24 22:33

نسخه چاپی | دسته بندی: ---
0
بازدیدها: 1 531

ارجوزه در فضايل اميرالمؤمنين(ع) از آیت الله خوئی | ترجمه و مقدّمه: سيّد مرتضى موسوى گرمارودى

چکیده: این نوشتار به ترجمه ارجوزه آیت الله خوئی که 166 بیت است می پردازد. : ارجوزه قصيده‌اى است بر وزن رجز كه از قديمترين اوزان شعر عربى است. ارجوزهى مرحوم آيةالله العظمى خويى از نوع رجز سالم مسدّس […]

چکیده:

این نوشتار به ترجمه ارجوزه آیت الله خوئی که 166 بیت است می پردازد.

: ارجوزه قصيده‌اى است بر وزن رجز كه از قديمترين اوزان شعر عربى است. ارجوزهى مرحوم آيةالله العظمى خويى از نوع رجز سالم مسدّس همانند الفيّهى ابنمالك در نحو است كه در 166 بيت به بيان فضايل اميرالمؤمنين على7پرداخته است. شرح اين ارجوزه نيز در كتابى 3 جلدى با عنوان «على امام البرره» منتشر شده است.

برترى پيامبر6بر ساير پيامبران، برترى قرآن بر كتب آسمانى، خاتميّت پيامبر6، حديث يوم الانذار، اشاره به آيات و روايات فضايل اميرالمؤمنين7، برخى فضايل حضرت فاطمه3و امام حسن و امام حسين8 از جمله موضوعاتى است كه در اين ارجوزه مطرح شده است.

 

بسم الله الرّحمان الرّحيم

و صلّى الله على محمّد و آله‌الطّاهرين و اللّعنة الدائمة على اعدائهم اجمعين

ارجوزه قصيده‌اى است كه به وزن رَجَز سروده شود. رجز از قديمىترين اوزان شعر عربى است. بحر رجز از همهى بحرها سادهتر و بىتكلّفتر است و شايد نخستين مرحله از مراحل شعر عربى بوده و گفته‌اند كه نثر مسجّع موزون به مرور ايّام، تبديل به رجز شده است. سادگى و روانى رجز سبب شد تا بعضى از نقّادان قديم ادب عربـ از جمله ابوالعلاء معرّىـ آن را «أخفض طبقة من الشعر» يعنى پستترين درجهى شعر بنامند.

نخستين كسى كه رجز را طولانى و تبديل به قصيده كرد، «اغلب عجلى» است كه در زمان پيامبر مي‌زيست. سپس «عجّاج» آن را به كمال رساند. گفته‌اند اغلب عجلى و عجّاج در شعر رجز مانند امرؤالقيس و مهلهل در قصيده مىباشند.[1]
 رجز را بحر مزدوج هم مىگويند؛ زيرا قافيه در هر دو مصراع از يك بيت، مشترك است. دانشمندان و ادبا معمولا از بحر رجز براى بيان مطالب علمى استفاده كرده‌اند. مشهورترين رجزگويان در تاريخ ادبيات عرب عبارتند از «عجّاج» و پسرش «رؤبه». بحر رجز در هر مصراع سه بار مستفعلن مىباشد.[2]

به نظر نگارنده شايد بتوان گفت اگر شعر رجز از صور خيال، خالى بوده و شاعر تنها درصدد بيان مطالب علمى باشد ارجوزه خواهد بود (مانند ارجوزه ابنمالك در نحو و همين ارجوزه از مرحوم آيةالله العظمى خويى كه ترجمهى آن را ملاحظه مىفرماييد) و اگر علاوه بر محتوا، خيال‌انگيز و همراه با لطايف و صنايع لفظى و معنوى شعر باشد (مانند شعر امير معزّى و شعر سعدى)، قصيده به حساب مي‌آيد. امّا از نظر ادباى عرب، هر ارجوزه‌اى، قصيده است؛ در حالى كه هر

 

قصيده‌اى، ارجوزه نمىباشد.

رجز سالم در شعر فارسى به سه شكل آمده است:

الفـ رجز سالم مثمّن كه با تكرار هشت بار (مستفعلن) ساخته مىشود؛ مانند اين شعر از امير معزّى:

اى ساربان منزل مكن جز در ديار يار من          مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

تا يك‌زمان زارى كنم بر ربع و اطلال و دمن         مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

يا اين شعر سعدى:

اى ساربان آهسته ران كآرام جانم مي‌رود         و آن دل كه با خود داشتم با دلستانم مي‌رود

بـ رجز سالم مسدّس كه با تكرار شش بار (مستفعلن) ساخته مىشود؛ مانند اين شعر:

دل برگرفت از من بُتم يكبارگى         مستفعلن مستفعلن مستفعلن

جاويد ماندم من در اين بيچارگى         مستفعلن مستفعلن مستفعلن

جـ رجز سالم مربّع كه باتكرار چهار بار (مستفعلن) ساخته مىشود، مانند اين شعر:

اى بهتر از هر داورى         مستفعلن مستفعلن

بگشاى كارم را درى         مستفعلن مستفعلن

البتّه بحر رجز با زحافات بسيار نيز وجود دارد كه ما در اينجا در صدد پرداختن به آنها نيستيم.[3]

شايستهى ذكر است كه بحر رجز با بحر رمل بسيار نزديك و قالب شعر ارجوزه با قالب شعر مثنوى داراى ويژگىهاى مشترك فراوان مىباشند؛ از قبيل اشتراك قافيه در دو مصراع از يك بيت و.... امّا چون در اينجا از موضوع بحث ما
خارج است آن را در مقاله‌اى ديگر پى خواهيم گرفت.

ارجوزهى مرحوم آيةالله العظمى خويى از نوع رجز سالم مسدّس مىباشد بر وزن (مستفعلن مستفعلن مستفعلن) كه نمونهى بسيار مشهور آن، الفيّهى ابنمالك در نحو است با مطلع:

قال محمّد هو ابنمالک         أحمد ربّي الله خير مالک

به احتمال بسيار، مرحوم خويى در انتخاب وزن ارجوزه، نظر به الفيّهى ابنمالك داشته است و حتّى در صلوات بر پيامبر6به بيت او نظر داشته است. ابنمالك مىگويد:

مصلّيآ على النّبي المصطفى         و آله المستكملين الشرفا

و مرحوم خويى مىفرمايد:

مصليّآ على النّبي المؤتمن         و آله المطهّرين مِن دَرَن

متن ارجوزهى مرحوم خويى 166 بيت است كه به بيان فضايل اميرالمؤمنين علىّبن ابىطالب7پرداخته است. ناظم ارجوزه در پايان، تأكيد مىكند كه شاعر نيست و تنها علاقه به خاندان پيامبر6او را به سرودن اين ابيات وا داشته است.

ابتدا مىخواستيم همراه با ترجمهى ابيات، همهى مآخذ و مصادر احاديث را از كتاب «على امام البررة»ـ كه شرح عالمانهى شاگرد دانشمند مرحوم آيةالله العظمى خويى، آيةالله سيّد محمّدمهدىبن سيّدحسن الخرسان بر ارجوزه است، استخراج و در ذيل هر بيت بياوريم؛ امّا حجم كار بسيار مىشد و از مقصود خود كه ايجاز بود دور مي‌افتاديم، لذا به ترجمهى ابيات، اكتفا شد.

در بارهى اين ارجوزه

ارجوزه در فضايل و مناقب امام اميرالمؤمنين7، از آخرين آثار مكتوب مرحوم آيةالله العظمى خويى است كه در سال 1410 (در سنّ 93 سالگى، 3 سال قبل از ارتحال خود) سرودن آن را به پايان برده و از همان زمان، كار علمى بر روى ارجوزه را آغاز كرده، كه تا چند ساعت قبل از رحلت، ادامه داشته است. مسؤوليّت
اين كار علمى را مرحوم آيةالله خويى بر عهدهى آيةالله سيّد محمّد مهدى خرسان، از علماى معاصر نجف اشرف، نهاده‌اند.

آيةالله سيّد محمّدمهدى خرسان در مورد شرح خود بر اين ارجوزه مىنويسد:

در اواخر ماه شعبان سال 1410 به ديدار سيّدنا الاستاذ آيةالله العظمى خويى1در مسجد خضراء مشرّف شدم. ايشان به من خبر دادند كه در دورهى بيمارى خود، ارجوزه‌اى در مدح امام اميرالمؤمنين7سروده‌اند وـ به دليل حسن ظنّى كه به من دارندـ با اصرار فراوان، از من خواستند كه آن را ببينم و براى مناقب و مطالبى كه در ضمن بيتهاى آن آمده، منابع و مستندات ذكر كنم، تا نفع آن به همگانـ از موافق و مخالفـ برسد.

من، حسن ظنّ جناب ايشان را سپاس گزاردم و فرارسيدن ماه رمضان را عذر آوردم، با اين محاسبه كه به جهت برنامههاى خاصّ كه در آن ماه دارم، ايشان مرا معاف دارند، امّاـ چنانكه پس از آن بر من روشن شدـ ايشان چنان صلاح ديد كه اين كار، بهترين برنامهى من در احياى شبهاى ماه رمضان است. روز بعد، ناگهان با اين صحنه روبرو شدم كه استاد يك نسخه از ارجوزه برايم فرستاد كه در حاشيهى آن نام بعضى از منابع بود. پس از آن نيز دو نسخهى ديگر از همان ارجوزه فرستاد كه حواشى تقريبآ مشابه با نسخهى اوّل داشت. وقتى سه نسخه را مقايسه كردم، ديدم كه متن آنها يكى و حواشى تقريبآ مانند هم است. آنگاه فهميدم كه ايشان چند نسخه از ارجوزه را ميان فضلا تقسيم كرده كه حواشى بر آن نوشته‌اند، امّا آنهمه، در سطح مطلوب نبوده و رضايت او را جلب نكرده‌اند. از اين‌رو، براى فهميدن منظور ايشان، همان شب به منزل ايشان در كوفه رفتم و در بارهى موضوع ارجوزه با ايشان سخن گفتم. ديدم كه ايشان ميل دارند بر اساس منابع مورد قبول تمام فرقههاى مسلمان، مستندهاى ارجوزه نقل شود تا حجّت بر همگان تمام گردد.

من، از يك سو به حقوق معلّمى و پدرىِ معنوى انديشيدم كه بر عهده‌ام داشت و از سوى ديگر به حُسن ظنّ ايشان نسبت به خودم. امّا همچنان به راه حلّى براى عذرخواهى فكر مىكردم. ولى اصرار ايشان بر سرعت در اين كار، مرا به قبول آن وا داشت. از اين رو، به محضر استاد عرضه داشتم كه نقل نام مصادر بدون
توضيح مطلب، همهى خوانندگان را سود نمىبخشد و بيتهايى مانند اين دو بيت را مثال آوردم.

نبيّنا للكون كان غايه         من مبدأ يسري إلى النهايه

سيئة بغضک ما أفظعها         و ليس يُجدى الحسنات معها

نيز موارد ديگر كه موضوع آن احاديث مختلف است، مانند حديث ثقلين و منزلت كه پيامبر6بارها بيان مي‌داشت تا مردم فراموش نكنند و ضايع نسازند. همچنين مواردى را يادآور شدم كه مىتوان شعر استاد را به عبارت فصيحتر بيان كرد. آن فقيد، اين مطلب را نيز پسنديد و با لبخندى فرمود: «به اين موارد، اشاره كن. من هم در آن مىنگرم.» پس از آن ديگر بار مرا به نوشتن شرح، تشويق كرد و براى من دعاى توفيق كرد. كار را آغاز كردم و بر مبناى منابع خاصّ خود پيش رفتم. مطالب را پيوسته نزد استاد مىفرستادم. استاد را خوش‌آمد و همچنان مرا بر سرعت در اتمام آن تشويق مىكرد... .

ظهر روز هشتم صفر سال 1413، مرحوم آيةالله خويى، نوهى خود را نزد من فرستاد تا كتابى خاصّ را از من بگيرد. من با استفاده از فرصت، بخشى از مطالب را كه آماده بود، براى ايشان فرستادم. اين، آخرين بخش از كتاب بود كه ايشان ملاحظه كرد و عصر همان روز، مصيبت بزرگ رحلت ايشان روى داد. إنّا للّه و انّا إليه راجعون. چه مايه آرزو مىكردم كه اين كتاب در زمان حيات استاد تمام شود، امّا قضاى الاهى حكمى ديگر داشت. اكنون (سال 1421) پس از گذشت يك دهه از آغاز كار، شرح ارجوزه به پايان مي‌رسد و آرزوى استاد فقيد تحقّق مىيابد... .[4]

آيةالله خرسان در جلد دوم كتاب خود (ص 139) به رويداد ارتحال استاد اشاره و تصريح مىكند كه تا آن صفحه را مرحوم آيةالله خويى بازبينى كرده‌اند. ايشان، ادامهى كار را با اشراف آيةالله سيّد على بهشتى ادامه داده كه از شاگردان آيةالله خويى است و خود، از بزرگان حوزهى ديرپاى نجف اشرف است. مجموعهى اين تلاش علمى، در كتابى سهجلدى تحت عنوان «على امام البررة»

[5]

منتشر شده است. اين كتاب، خود به مثابهى دانشنامه‌اى در فضايل امام
اميرالمؤمنين7است، كه به دست تواناى عالمى محقّق و با اِشراف دو تن از بزرگان حوزهى علميهى نجف به انجام رسيده است. از اين رو، براى مزيد بهره‌ورى خوانندگان و پژوهندگان از متن ارجوزه و اين كتاب، فهرستى راهنما درج مىشود.

 

بيتموضوع بحثنشانى در كتاب

 

1 تا 7مقدّمهى ارجوزهج 1 / ص 17

8 / 1[6] برترى خاتم النّبيّين6بر تمام پيامبرانج 1 / ص 28

 

8 / 2برترى قرآن بر تمام كتابهاى آسمانىج 1/ ص 33

9ـ 10برترى امّت اسلام بر تمام امّتهاج 1/ ص 41

11پيامبر خاتم، علّت ايجاد آفرينشج 1/ ص 57

12پيامبر خاتم، برترين آفريدگان ج 1/ ص 63

13 / 1برترى معجزات پيامبر و شهرت گستردهى آنج 1/ص 67

13/ 2خاتميّت پيامبر اسلامج 1/ ص 70

14ـ 25حديث يوم الانذار (آغاز دعوت)ج 1/ ص 72

26ـ 27حديث «لايحبّ عليّآ إلّا  مؤمن و لا يبغضه إلّا  منافق»ج 1/ ص 93

28ـ 29حديث «يا علىّ ما عرف الله إلّا  أنا و أنت»ج 1/ ص 102

30 / 1على، وزير پيامبرج 1/ ص 105

30 / 2على، حجّت پيامبر بر امّتج 1/ ص 107

31حديث «أنا و علىّ من شجرة واحدة»ج 1/ ص 111

32ـ 33 خلقت نورى پيامبر و اميرالمؤمنينج 1/ ص 115

34 پيامبر و على، برگزيدهى خدا از ميان خلايقج 1/ ص 118

35على، قسمتكنندهى بهشت و دوزخج 1/ ص 121

36ـ 38سؤال از مردم در قيامت در مورد ولايتج 1/ ص  125

 

 

بيتموضوع بحثنشانى در كتاب

 

39ـ 40على و شيعه‌اش رستگارندج 1/ ص 130

41 آزار على، آزار پيامبر استج 1 / ص  134

42 / 1على، فاروق امّت استج 1 / ص  141

42 / 2حديث «على أقضى أمّتى»ج 1 / ص  144

42 / 3على، وارث و اجراكنندهى وصيّت پيامبرج 1/ ص  147

43على، يعسوب دين و امام پرهيزكارانج 1/ ص  149

44با دشمنى او، هيچ حسنه‌اى نفع نمي‌رساندج 1/ ص  153

45سبّ على، سبّ پيامبر استج 1 / ص 160

46على، همواره همراه با قرآنج 1/ ص  165

47على، ساقى كوثر ج 1/ ص 168

48لواء الحمد در روز قيامت در دستان اوستج 1/ ص 172

49على، امّت را به بهشت رهنمون مىشودج 1/ ص 177

50ـ 51على، ميزان اعمالج 1/ ص  182

52على، مولود كعبهج 1/ ص 185

53رساندن سورهى برائت به مشركانج 1/ ص  189

54بتشكستن در خانهى كعبهج 1/ ص  204

55پيامبر و على، پدران امّت‌اندج 1/ ص  214

56علم كتاب، نزد اوستج 1 / ص  224

57حديث «أقضاكم علىّ»ج 1/ ص 234

58 تا  72حديث غديرج 1/ ص 242

73ـ 74حديث مؤاخاة (برادرى با پيامبر)ج 1/ ص 245

75 تا 78حديث منزلتج 1/ ص 253

79برترين آفريدهى بعد از پيامبرج 1/ ص 287

 

بيتموضوع بحثنشانى در كتاب

 

80 تا 83حديث ثقلينج 1/ ص 292

84 ـ 85اهل بيت، حجّتهاى خدا و اركان هدايتج 1/ ص 319

86 تا 90حديث سفينهج 1/ ص 328

91على، محور حقج 1/ ص 342

92آيهى ولايت و بخشيدن انگشترى به سائلج 1/ ص 353

93ـ 94آيهى تطهير و حديث كساج 1/ ص  371

95خلقت پيامبر و على از يك نورج 1/ ص 409

96 / 1على، نخستين مسلمانج 1/ ص 416

96/ 2لافتى إلّا  عليّج 1/ ص 419

97مباهلهج 1/ ص 425

98اميرالمؤمنين7در خندقج 2/ ص 5

99 تا 101حديث سدّ الابوابج 2/ ص 46

102ـ 103حديث «عليّ منّي و أنا منه»ج 2/ ص 80

104حديث «مدينة العلم»ج 2/ ص 96

105ايذاى على، ايذاى پيامبر استج 2/ ص 125

106ـ 107تزويج على با فاطمه8[7] ج 2/ ص 141

 

ـحديث جعلى خواستگارى على7از دختر ابوجهلج 2/ ص 168

108ـ 109فاطمه، برترينِ بانوانِ جهانج 2/ ص 231

110امامحسن و امامحسين8، سرور جوانان بهشتج 2/ ص 294

111حديث «طائر مشوى» (مرغ بريان)ج 2/ ص  379

112حديث سطل و آبج 2/ ص 449

113حديث ردّ الشّمسج 3/ ص 5

 

بيتموضوع بحثنشانى در كتاب

 

114 / 1اميرالمؤمنين7در جنگ بدرج 3/ ص 42

114/ 2در جنگ احدج 3/ ص 53

115ـ 116در جنگ خندقج 3/ ص 75

117 تا 120در ديگر غزوات: حنين، فتح مكّه و...ج 3/ ص 97

121علم اميرالمؤمنين7ج 3/ ص  275

122 تا 130رويداد ليلةالمبيتج 3/ ص 280

131ـ 132حديث خلفاى اثنا عشرج 3/ ص 305

133 تا 139كثرت فضايل اميرالمؤمنين7ج 3/ ص 332

140 تا 144على7وصىّ پيامبرج 3/ ص 347

145 تا 153پيامدهاى انكار نصوص امامت توسّط امّت ج 3/ ص 362

154 تا 159پايان ارجوزهج 3/ ص 416

160 تا 166تاريخ اتمام ارجوزهج 3/ ص 419

 

متن و ترجمهى ارجوزه

 

بسم الله الرّحمان الرّحيم

 

1اَلحمدُ للهِ العَلىِّ الواحِدِ         مُكوِّن الكَوْنِ وَ أقوى شاهِدِ

 

ـ ستايش خداى بلندمرتبهى يكتايى راست كه آفرينندهى هستى و نيرومندترين گواه و ناظر آن است.

 

2مُصَلِّيآ عَلَى النَّبىِّ المُؤتَمَنْ          وَ آلِهِ المُطَهَّرينَ مِن دَرَنْ

 

ـ و درود مىفرستم بر پيامبر مورد اطمينان و خاندان او كه پاك از هر رجس و آلودگي‌اند.

3أُرجوزَتي هَديَّةٌ لِلبَشَرِ         تَهدي إلَى الرُّشدِ وَ خَيرِ الخَبَرِ

 

ـ شعر من هديه‌اى است براى  همهى انسانها و به بالندگى و بهترين خبر (وحى) راه مىنمايد.

 

 

4أَذكُرُ فيها ما رَوَتْهُ المَهَرهْ         عن خاتَم الرُسْلِ إمامِ البَرَرَهْ

 

ـ ياد مىكنم در آن، از آنچه روايت كنندگان زبردست حديث، از حضرت خاتم رسولان در بارهى پيشواى نيكان (على) روايت كرده‌اند.

 

5حَيدَرَةٌ إذ خَصَّهُ اللهُ بِما         قَد خَصَّهُ مِن شَرَفٍ وَ أكْرَما

 

ـ حيدرى كه خداوند متعال، او را به شرف و تكريم، ويژگى بخشيده است.

6أَرجُو إلهي صانِعي وَ خالِقي         وَ مالِكي و مَلجَأي وَ رازقي

 

ـ اميدوارم از پروردگارم، خالقم، صاحب اختيارم، پناهم و روزي‌دهنده‌ام؛

 

7غُفرانَ ذَنبي فَهْوَ أهلُ العَفوِ         ما كانَ مِن عَمدٍ أتى أو سَهْوِ

 

ـ كه گناهان مرا عفو كند، چه آنها كه عمدآ مرتكب شده‌ام يا سهوآ، زيرا عفو و بخشش شيوهى اوست.

 

8نَبِيُّنآ خَيرُ نَبيٍّ مُرسَلِ         كِتابُهُ خَيرُ كِتابٍ مُنزَلِ

 

ـ پيامبر ما، بهترين پيامبران فرستاده شده و كتابش بهترين كتب آسمانى نازل شده است.

9أُمَّتُهُ أمَّةُ خَيرٍ أُخْرِجَتْ         تَنهى عَنِ المُنكَرِ فيما أُمِرَتْ

 

ـ امّت او بهترين امّتى است كه پديد آمده و در آنچه به آن مأمور شده، از منكرات نهى مىكند.

 

10تَأمُرُ بِالمَعروفِ وَ الإطاعَهْ         لِخالِقِ الكَوْنِ وَ رَبِّ السّاعَهْ

 

ـ امّتى كه به معروف و اطاعت از خالق هستى و پروردگار رستاخيز امر مىكند.

 

11نَبِيُّنآ لِلكونِ كانَ غايَهْ         مِن مَبدَأ يَسري إلى النّهايَهْ

 

ـ مقصودِ خداوند از آفرينش هستى، از آغاز تا انجام آن، پيامبر ماست.

12نَبِيُّنا أفضَلُ مِن كُلِّ الْوَرى         مِن كُلِّ مَخلوقٍ يُرى أوْ لايُرى

ـ پيامبر ما، از همهى مردمان و همهى آفريدگانِ آشكار و نهان، برتر است.

 

13مَعاجِزُ النَّبِىِّ شاعَتْ وَ سَمَتْ         نُبُوَّةُ اللهِ بِهِ قَدْ خُتِمَتْ

ـ معجزات پيامبر، گسترده شد و والايى يافت، و پيامبرى با او به پايان رسيد.

 

14إنَّ النّبِىَّ قَد دَعا عَشيرَتَهْ         لِيُسلِموا وَ يَقبَلوا نَصيحَتَهْ

ـ پيامبر، بستگان خود را فرا خواند تا اسلام آورند و نصيحتش را بپذيرند.

 

15لكِنَّهُم قَدْ أنكَرُوا نُبُوَّتَهْ         غَير عَلِيٍّ لَمْ يُلَبِّ دَعوَتَهْ

ـ امّا آنها نبوّت او را انكار كردند و به جز على، هيچ كس فراخوان او را پاسخ نگفت.

 

16وَ بَعدَها قامَ النَّبِىُّ هادِيا         إلى سَبيل الحَقِّ يَدعُو ثانيا

 

ـ بار ديگر پيامبر برخاست و به راه حق فرا خواند.

17فَلَم يَجِدْ غَيرَ العَنيدِ الجاحِدِ         إلّا  عَلِيّآ مَفْخَرَ الاْ ماجِدِ

 

ـ امّا جز علىـ كه افتخار بزرگان استـ ديگران را دشمن و مخالف يافت.

 

18ثالثةً قامَ بِنَشرِ دَعوَتِهْ         يَدعُوهُمُ إلَى اتّباعِ سيرَتِهْ

ـ بار سوم به نشر دعوتش پرداخت و ايشان را به پيروى از سيرهى خود فرا خواند.

 

19فَكَذَّبوهُ رافِضينَ دَعْوَتَهْ         قَدْ جَحَدُوا لَمْ يَقبَلوا نَصيحَتَهْ

ـ او را دروغگو برشمردند، دعوتش را رد كردند و با انكار نبوّتش، نصيحت و خيرخواهي‌اش را نپذيرفتند.

20رَمَوْهُ بِالسِّحرِ وَ قالُوا ساحِرُ         أوَ إنَّهُ ذُو جِنَّةٍ أوْ شاعِرُ

ـ او را متّهم به سحر و جادو دانستند و گفتند كه او يا ساحر است يا ديوانه يا شاعر.

21كانَ عَلِيٌّ فيهِمُ مُلَبِّيا         وَ لَيسَ فيهِم مَن يَكونُ ثانيا

ـ اين در حالى بود كه على در ميان ايشان، تنها كسى بود كه به درخواست پيامبر6پاسخ مثبت داد.

22قالَ النّبىُّ: ذا علىٌّ وارِثي         قاضٍ لِدَيْني كاشِفُ الكَوارِثِ

ـ پيامبر فرمود: اين على وارث من است، قرضهايم را مىپردازد و برطرفكنندهى گرفتارىهاست.

 

23خَليفَتي مِن بَعدِ مَوتي لِلْوَرى         طاعَتُهُ فَرضٌ عَلى أهلِ الثّرى

ـ او جانشين من پس از مرگ من در ميان مردم است و اطاعت از او بر همهى اهل زمين، واجب است.

 

24فَقالَ مِنهُمْ حاقِدٌ وَ ساخِرُ:         يا والِدَ الْفَتى لَکَ المَفاخِرُ

ـ يكى از ميهمانانـ كه كينه‌ورز و ريشخندكننده بودـ گفت: اى پدر (علىِ) جوان كه خود، افتخارات دارى؛

 

25ابْنُکَ هذا واجِبُ الاِطاعَهْ         أطِعْهُ كَي تَنالَکَ الشَّفاعَهْ

ـ اين پسر تو، واجب الاطاعة شده است. از او اطاعت كن تا شفاعتش شامل تو شود!!

26قالَ النَّبِىُّ قَولُهُ قَدِ اشْتَهَرْ         حُبُّ عَلِىٍّ لِلانامِ مُخْتَبَرْ

ـ پيامبر6فرمودـ و فرمايش او مشهور استـ : دوست‌داشتن على7مايهى آزمايش مردمان است؛

 

27يُحِبُّهُ المُؤمِنُ بِاللهِ التَّقِيّ         يُبغِضُهُ المُنافِقُ الشَّرُّ الشَّقِىّ

ـ پرهيزگارى كه به خداوند ايمان دارد، او را دوست دارد. و منافقِ شرورِ شقاوتپيشه، او را دشمن مي‌دارد.

 

28ما عَرَفَ اللهَ سِواکَ وَ أنَا         تَعرِفُني أنتَ وَ مَن أنْشَأنا

ـ (پيامبر فرمود: اى على) جز تو و من، كسى خدا راـ آنچنان كه بايدـ نشناخته است و مرا، تنها تو و (خداى) آفرينندهى ما مىشناسد.

 

29وَ أنْتَ لَمْ يَعْرِفْکَ غَيرُ الخالِقِ         وَ مَنْ هُوَ المُرْسَلُ لِلْخَلائِقِ

ـ تو را نيز كسى نمىشناسد جز آفرينندهى هستى و كسى كه فرستادهى خدا به سوى بشر است (يعنى من).

30أنْتَ وَزِيري وَ أميرُ أُمَّتي         عَلَى الْعُصاةِ المارِقينَ حُجَّتي

ـ تويى وزير من، امير امّت من و حجّت من بر مارقين طغيانگر (سركشان بيرون رونده از دين).

 

31إنَّ عَلِيّآ وَ أنَا مِن شَجَرَهْ         وَ غَيرُنا مِنْ شَجَرٍ ما أكثَرَهْ

 

ـ من و على از يك درختيم. و ديگران، از درختانِ گوناگون و فراوان ديگر.

32إنَّ عَلِيّآ كانَ نُورآ وَ أنا         وَ آدمٌ وَ زوجُهُ لَم يُقرَنا

33بِخَمْسَةٍ وَ تِسْعَةٍ آلافِ         مِنَ السِّنينَ وَهْوَ فَضلٌ كافِ

ـ من و على، چهارده هزار سال قبل از آنكه آدم و حوّا به يك‌ديگر بپيوندند، نور بوديم و اين خود، فضيلتى است كه براى صاحب آن كفايت مىكند.

 

34اِختارَهُ وَ اخْتارَنِي الرَّبُّ الْعَلِىّ         مِنْ كُلِّ صِدّيقٍ نَبِىٍّ أو وَلِيّ

ـ پروردگار بلندمرتبه، من و او را از ميان همهى پيامبران و اولياى صدّيق برگزيد.

35لِلنّارِ وَ الْجِنانِ أنْتَ الْقاسِمُ         في يَدِکَ الأمرُ وَ أنتَ الحاكِمُ

ـ دوزخ و بهشت را تو قسمتكننده‌اى؛ امر به دست توست و تو در روز رستاخيز (به اذن خدا) داورى.

 

36وَ كُلُّهُم عِندَ الصّراطِ يُوقَفُ         لِيُسْألوا عَنْ أمرِهِمْ وَ يُعرَفُوا

ـ همهى مردم را نزد پل (صراط در قيامت) نگاه مي‌دارند تا آن كه در مورد امورشان بپرسند و شناخته شوند.

 

37وِلايَةُ الوَصِىِّ عَنها يُسْألُ         قابِلُها مِمَّنْ سِواهُ يُفْصَلُ

ـ دربارهى ولايت وصىِّ رسول خدا6مىپرسند. آنگاه پذيرندهى آن از انكاركننده‌اش جدا خواهد شد.

 

38ذا فائِقٌ مَسكَنُهُ الرِّضوانُ         وَ خاسِرٌ ذاکَ لَهُ النّيرانُ

 

ـ (مىگويند:) اين سعادتمند است و جايگاهش بهشت. و آن ديگر، تباهكار است و در آتش جاى دارد.

 

39أنتَ الإمامُ الفائِزونَ شيعَتُکْ         أنْجَتْهُمُ مِنَ العَذابِ بَيعَتُکْ

 

ـ تويى (اى على) امام (بر مردم). شيعيان تو رستگارانند و بيعتت، آنان را از عذاب مي‌رهاند.

 

40هُمْ صَفْوَةُ النّاسِ وَ هُمْ أبرارُ         وَ ما سِواهُمْ هَمَجٌ أشرارُ

 

 

ـ آنان برگزيدگان مردم و نيكان‌اند. و غير ايشان، تبهكارانى چون خس و خاشاك در باد.

41مَن كانَ آذاکَ فَقَدْ آذاني         وَ مَنْ عَصاکَ وَيلَهُ عَصاني

ـ هر كه تو را بيازارد، مرا آزرده و هر كه در برابر تو عصيان ورزد، واى بر او، زيرا مرا نافرمانى كرده است.

 

42عليٌّ الفاروقُ أقْضى أُمَّتي         وَ وارِثي مُنَفِّذُ وَصِيّتي

ـ علىِ جداكنندهى حق از باطل، در داورى، شايستهترين فرد امّت من است؛ او وارث من است و اجراكنندهى وصيّتم.

 

43يَعْسُوبُ ديني وَ إمامُ الأُمَّةْ         لِلْمُتَّقين قائِدٌ وَ قِمَّهْ

ـ او پادشاه دين و امام امّت است و پيشوا و سرور پرهيزگاران.

 

44سَيِّئَةٌ بُغضُکَ ما أفْظَعَها         وَ لَيسَ يُجْدَى الْحَسَناتُ مَعَها

ـ بغض و كينه نسبت به تو، گناهى بسيار زشت است كه نيكىها و حسنات، با وجود آن سودى نمي‌رساند.

 

45قَد سَبَّني الّذي عَلِيّآ سَبَّهْ         وَ مَن يُعاديهِ يُعادي رَبَّهْ

ـ هر كه به على دشنام دهد، به من بد گفته و هر كه با او دشمنى كند، با خداوند، دشمنى ورزيده است.

 

46أنْتَ مَعَ الْقُرآنِ لَنْ تَفْتَرِقا         إلى وُرودِ الحَوْضِ يَومَ المُلْتَقى

ـ (اى على) تو با قرآنى (و قرآن با توست) به گونه‌اى كه تا هنگام ورود بر حوض در روز رستاخيز، از يك‌ديگر جدا نخواهيد شد.

 

47تَسْقي مِنَ الْكَوْثَرِ مَنْ أرَدْتَهُ         وَ كُلُّ مَنْ أبْغَضَكُمْ رَدَدْتَهُ

ـ از زلال كوثر، هر كه را بخواهى مىنوشانى. و همهى كسانى را كه با شما دشمنى ورزيده‌اند، از حوض مي‌رانى.

 

48وَ أنْتَ يَوْمَ الْحَشْرِ حامِلُ اللِّوا         لِواءُ حَمدٍ تَحتَهُ أهَلُ الْوِلا

 

ـ در روز رستاخيز، تويى برافرازندهى لواء حمد (پرچم سپاس و ستايش خداوند) كه اهل ولايت، در سايهى آن قرار مىگيرند.

49تَهديهِمُ إلَى الجنانِ الفاخِرَهْ         وَ غَيْرُهُمْ هُمُ الْفِئاتُ الْخاسِرَهْ

 

ـ آنان را به سوى بهشت شكوهمند رهنمون مىشوى، حال آنكه ديگران، گروههاى زيانكار (دوزخى)اند.

 

50كانَ عَلِىٌّ بَينَهُم ميزانا         لِكُلِّ فِعْلٍ كائِنٍ ما كانا

 

ـ على7در آن روز، در ميان مردم، براى هر كارى كه كرده‌اند، ميزان سنجش است؛

51فَريضَةً يُؤتى بِها أوْ نافِلَهْ         يَرونَها عالِيَةً وَ سافِلَهْ

 

ـ واجب باشد يا مستحب، والا باشد يا پَست.

 

52إنَّ عَلِيّآ لَوَليدُ الْبَيْتِ         وَ لَيسَ ذا لِمَنْ مَضى أوْ يَأتي

ـ على7مولود بيت‌الله است، افتخارى كه براى هيچيك از گذشتگان و آيندگان نبوده و نخواهد بود.

 

53خُصِّصَ بِالتَّبْليغِ وَ القِراءَهْ         لِلْمُشْرِكينَ سُورَة الْبَرائَهْ

ـ او به رساندن و خواندن سورهى برائت بر مشركان ويژگى يافته است.

 

54قَدْ كَسّرَ الاْ صْنامَ وَ هْوَ صاعِدُ         مَنكبِ خَيرِ النّاس إذْ يُجاهِدُ

 

ـ اوست آن كه بتها را در هم شكست، آن زمان كه بر دوش بهترينِ مردمان (رسول خدا) براى مجاهده بالا رفت.

55أكبَرُ صِدّيقٍ أتاهُ لَقَبَآ         مَعَ النَّبىِّ كانَ لِلنّاسِ أبآ

 

ـ پيامبر به او (على) لقب «صدّيق اكبر» داد و او با پيامبر، دو پدر اين مردم‌اند.

 

56وَ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ المُنْزَلِ         في مُحْكَمِ الآياتِ وَ المُؤَوَّلِ

 

ـ دانش كتاب آسمانىِ نازلشدهـ چه آيات محكم و چه آيات متشابهـ نزد اوست.

 

57يَحكُمُ عَدْلا وَ يَقولُ فَصلا         وَ عِنْدَهُ الصَّعْبُ يَكونُ سَهلا

 

 

ـ او به عدالت داورى مىكند، كلام او فصل الخطاب است (در هر مورد، حرف آخر را مي‌زند) و هر امر سخت، نزد او سهل و آسان است.

58هذا عَلِىٌّ وَ الْغَديرُ يَشْهَدُ         بِأ ن َّهُ المَولَى الإمامُ الأوحَدُ

 

ـ اين است على. غدير گواهى مي‌دهد كه او سرپرست و پيشواى بىنظير است.

 

59قَد اُمِرَ النّبىُّ بِالتَّبليغِ         مُهَدّدآ بِوَعْدِهِ الْبَليغِ

 

ـ پيامبر، مأمور به رساندن امر ولايت گرديد و از سوى خداوند به شدّت تهديد شد (كه اگر آن را نرسانى، رسالتت را به انجام نرسانده‌اى.)

 

60فَامْتَثَلَ النّبِىُّ أمْرَ رَبِّهِ         بِذا اسْتَقَرّ الْماءُ في مَصَبِّهِ

 

ـ پس پيامبر، امر خداوند را انجام داد تا آب در مجراى صحيح خود جريان يابد.

 

61مِنَ الْحُدوجِ قَدْ أقاموا مِنبَرا         رَقى بِها أمانُ سُكّانِ الثَّرى

 

ـ از جهاز شتران، منبرى برپا داشتند و امانِ اهل زمين (پيامبر) از آن بالا رفت.

 

62يَخطِبُهُم بِخُطْبَةٍ بَليغَهْ         يَنصَحُهُم فيها بِكُلِّ صيغَهْ

 

ـ براى مردم خطبه‌اى رسا ايراد كرد و با هر كلامى كه لازم مىنمود، آنان را نصيحت فرمود.

 

63مَدَّ يَدَيْهِ وَ عَليّآ رَفَعَهْ         فَبَلَّغَ الْقَومَ بِما قَدْ سَمِعَهْ

 

ـ دستهايش را بلند كرد و على را بالا برد و آنچه را از خدا شنيده بود، به مردم رساند.

64مُذ تَمَّتِ النِّعْمَةُ وَ اهْتَمَّ بها         أشْرَقَتِ الاْ رضُ بِنُورِ رَبِّها

 

ـ از آن هنگام كه نعمت كامل شد و خداوند به تكميل آن اهتمام فرمود، زمين به نور پروردگارش روشن شد.

 

65تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَيِّ فَلا         يُعذَرُ مَن فِي غَيِّهِ تَوَغَّلا

 

ـ راه هدايت از گمراهى آشكار شد و براى كسى كه در گمراهى غوطه‌ور است، عذرى باقى نماند.

 

 

66قال عَلِيٌّ هُوَ مَوْلى مَن أنا         مَولاهُ، ربّي بَيْنَنا قَدْ قَرَنا

 

ـ پيامبر فرمود: على مولاى هر كسى است كه من مولاى اويم و خداوند، ما را قرينِ هم قرار داده است.

67فَبادَرَ القَومُ لَهُ وَ اسْتَسْلَموا         بِأمْرَةٍ لِلْمُؤمِنينَ سَلَّموا

 

ـ مردم هجوم آوردند و به او (على) به عنوان اميرالمؤمنين سلام و تهنيت گفتند.

 

68عَلى عَلِيٍّ مُظهِرينَ لِلوَفا         قلوبُهُم مَمْلوءَةٌ مِنَ الجَفا

 

ـ بعضى از آنان، در ظاهر به اميرمؤمنان7اظهار وفادارى مىكردند، حال آنكه دلهايشان نسبت به او، سرشار از كينه و جفا بود.

 

69يُحِبُّهُ النَّبِىُّ وَ الرَّبُّ الْعَلِىّْ         وَ الْمَلاُ الأعْلى وَ ذُوالْقَلبِ الصَّفِىّْ

 

ـ پروردگار بزرگ و پيامبر و ساكنان آسمان و قلبهاى پاك، او را دوست دارند.

 

70لايُنْكِرُ الْغَديرَ إلّا  جاحِدُ         مُكابِرٌ مُنافِقٌ مُعانِدُ

 

ـ واقعهى غدير را جز منكر منافقِ دشمنِ ستيزهجو كسى انكار نمىكند.

 

71إنَّ الْغَديرَ أمْرُهُ قَدِ اشْتَهَرْ         رَواهُ أرْبابُ الْحَديثِ وَ السِّيَرْ

 

ـ غدير، امرى مشهور است كه دانشمندان حديث و سيره، آن را روايت كرده‌اند.

 

72راجِعْ كِتابآ لِلاْ مِينىّ كَىْ تَرى         إنَّ الْحَديثَ جاوَزَ التَّواتُرا

 

ـ به كتاب علّا مه امينى (الغدير) رجوع كن، تا ببينى كه اين حديث، از حدّ تواتر نيز گذشته است.

73هذا عَلِيٌّ صاحِبُ اللِّواءِ         قَدْ خَصَّهُ النَّبِىُّ بِالإخاءِ

 

ـ اين است على، صاحب پرچم ويژه كه پيامبر، او را به برادرى خود اختصاص داد.

 

74يَكْفيهِ هذا شَرَفآ وَ مَفْخَرا         أَبَعْدَ هذا شُبْهَةٌ؟ ماذا تَرى؟

 

ـ اين يك فضيلت، به تنهايى براى شرف و افتخار او كافى است. آيا بعد از اين، شبهه‌اى باقى مىماند؟ نظر شما چيست؟

 

 

75ألَيْسَ يَكْفينا حَديثُ الْمَنْزِلَهْ؟         إنَّ عَلِيّآ سَيَكُونُ الاْ مْرُ لَهْ

 

ـ آيا حديث منزلت براى ما كافى نيست؛ همان حديثى كه به ما مىفهماند امرِ خلافت، از آنِ على است؟

76مَقامُهُ مِنَ النَّبِىِّ الْ مُؤْتَمَنْ         مَقامُ هارُونَ وَ مُوسى ذِي المِنَنْ

 

ـ مقام او نسبت به پيامبر امين، مانند مقام هارون نسبت به موسى است.

 

77إنَّ عَلِيّآ لَمْ يَكُنْ نَبِيّا         وَ السِّرُّ فيهِ لَمْ يَكُنْ خَفِيّا

 

ـ على7پيامبر نيست. و راز اين نكته، پنهان نيست.

 

78إنَّ النَّبِىَّ دينُهُ قَدْ أُكْمِلا         فَبَعْدَهُ الْبَعْثُ يَكُونُ مُهْمَلا

 

ـ (نكته اين است كه) دين پيامبر6، اِكمال يافت (كاملترين دين است). پس بعد از آن، بعثت پيامبرى ديگر بيهوده خواهد بود.

 

79فَضْلُ عَلِيٍّ فَوْقَ فَضْلِ الاْ نبيا         سِوَى ابْنِ عَمِّهِ إمامِ الاْ صفيا

 

ـ فضيلت على7از فضيلت همهى انبيا برتر است، به جز پسرعمويش (پيامبر) كه پيشواى برگزيدگان است.

 

80إنَّ حَديثَ الثَّقَلينِ مُشْتَهَرْ         شاعَ بِهِ فَضلُ عَلِيٍّ وَ ظَهَرْ

 

ـ حديث ثقلين، مشهور است. به وسيلهى آن، فضيلت على زبان‌زد همه گرديده و آشكار شده است.

81فَهْوَ عَديلٌ لِلْكِتابِ الْ مُنزَلِ         وَ كُلُّ مَن تابَعَهُ لَمْ يَضْلِلِ

 

ـ در اين حديث شريف آمده كه على7همسنگ كتاب نازل شدهى الاهى (قرآن) است و هر كه از او پيروى كند، گمراه خواهد بود.

 

82فَهَلْ تُرى كانَ الْحَديثُ مُجْمَلا         ذي فِكْرَةٌ مِنْ عاقِلٍ لَنْ تُقْبَلا

 

ـ آيا اين حديث شريف، اجمال (و ابهام) دارد؟ اين انديشه‌اى است كه از هيچ خردمندى پذيرفته نخواهد شد.

 

 

83بَلِ الْحَديثُ واضِحُ الدِّلالَهْ         بِنَصْبِ أهْلِ الْبَيْتِ وَ الرِّسالَهْ

 

ـ برعكس بايد گفت: دلالت حديث بر تعيين اهل بيت:براى جانشينى پيامبر از سوى خدا، واضح و آشكار است.

84خَلائِفُ النّاسِ هُمُ هُداةُ         إلَى الرَّشادِ وَ التُّقى دُعاةُ

 

ـ اهل بيت:پيشوايان مردم و هدايتگران به سوى رشد و دعوتگران به سوى پرهيزگاري‌اند.

 

85هُمْ حُجَجُ اللهِ وَ أرْكانُ الْ هُدى         قِبْلَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ الْ مُقْتَدى

 

ـ آنان حجّتهاى الاهى و اركان هدايت‌اند كه قبلهى آمال همهى مؤمنان‌اند و پيروان، به ايشان روى مي‌آورند.

 

86شَبَّهَکَ النَّبِىُّ بالسَّفينَهْ         سَفينَةٌ لِنَوحٍ الْقَديمَهْ

 

ـ پيامبر6تو را به كشتى، آنهم كشتى قديمى نوح شبيه دانست.

 

87مُراعِيآ حالَ الْعُقولِ الْقاصِرَهْ         لمْ يُدْرِكُوا ما لا تَراهُ باصِرَهْ

 

ـ اين تشبيه براى مراعات حال كسانى است كه بام عقلهايشان رفيع نيست و تنها آنچه را به چشم مىبينند، ادراك مىكنند.

 

88شُبِّهَ بِالْمِشكاةِ فِي الْقُرآنِ         نُورُ الاْ لهِ الخالقِ المَنّانِ

 

ـ آفريدگار منّان نيز (بدينگونه سخن گفته و) نور خود را در قرآن به چراغ تشبيه كرده است.

 

89ما قيمَةُ الْفُلْکِ تَجاهَ الْ مُرتَضى؟         أفْضَلَ مَنْ يَأْتي وَ خَيرِ مَنْ مَضى

 

ـ اگر تشبيه نبود، كشتى كجا و علىّ مرتضى كجا؟ آن كسى كه از همهى گذشتگان و آيندگان، بهتر و برتر است.

 

90هذي تُنَجّيکَ مِنَ المَوتِ وَ ذا         أتاکَ مِن نارِ الجَحيمِ مُنْقِذا

 

ـ اين كشتى، تو را از مرگ مي‌رهاند، در حالى كه آن يك (على7) تو را از آتش دوزخ نجات مي‌دهد.

 

 

91تَدورُ دَوْرآ أو يدورُ الحَقُّ         مَدارَهُ حَوْلَکَ لايَنْشَقُّ

 

ـ (اى على) تو به دور حق مىگردى و حق به دور تو گردش مىكند، به گونه‌اى كه هرگز از هم جدا نمىشويد.

92خُصِّصْتَ فِي التَّنزيلِ بِالْوِلايَهْ         فَسَّرَتِ السُّنَّةُ تِلْکَ الاْ يَهْ

ـ در آيهى قرآن، به ولايت ويژگى يافتى، بدان سان كه سنّت پيامبر، اين آيه را تفسير كرد و توضيح داد.

 

93وَ آيَةُ التَّطْهيرِ فيكُمْ نَزَلَتْ         وَ سُنَّةُ الْهادي بِكُمْ قَدْ نَطَقَتْ

ـ آيهى تطهير دربارهى شما (اهلبيت) نازل شده و سنّت هدايتگر نبوى به وسيلهى شما گويا و روشن شده است.

 

94دِلالَةُ التَّذْكير «عَنكُمْ» حَقَّقَتْ         شِراكَةُ الْغَيْرِ لَكُمْ قَدْ أَخْفَقَتْ

ـ ضمير مذكّر در واژهى «عنكم» به خوبى نشان مي‌دهد كه شركت ديگران (زنان پيامبر) در اين امر، ممكن نيست.

 

95قالَ النَّبِىُّ أنَا نُورٌ وَ عَلي         يَنْزِلُ فِي الجَنَّةِ جَنْبَ مَنْزِلي

ـ پيامبر6فرمود: منم نور. و على در بهشت، در كنار منزل من منزل مىگزيند.

 

96أقْدَمُكُم سِلْمآ وَ إسلامآ أتى         وَ فيهِ قَدْ جاءَ حَديثُ لافَتى

ـ على7از همهى شما در تسليم و اسلام، جلوتر است و دربارهى او حديث «لافتى» آمده است.

97أ لَيْسَ يَكفْي آيَةُ الْمـُباهلَهْ؟         أنَّ عَليَّآ نَفْسُ طهَ الْفاضِلَهْ

 

ـ آيا آيهى شريفهى مباهله (براى فضيلت على7) كفايت نمىكند؟ حال آنكه على را نفسِ با فضيلت طه (پيامبر6) مىشناساند.

 

98قَدْ برَزَ الاْ يمانُ كُلُّهُ إلَى الْ...         ...كُفْرِ جَميعآ قالَهُ هادِي المِلَلْ

 

ـ هادى امّتها (پيامبر6) فرمود: تمام ايمان (على) در برابر تمام كفر (عمروبن عبدود) قدّ برافراشته بود.

 

 

99وَ مُذْ أتَى الْوَحْيُ مِنَ المَوْلَى العَلِىّْ         بِسَدِّ أبْوابِ سِوى بابِ عَلِيّْ

 

ـ از آن زمان كه وحى از سوى خداوند بلندمرتبه آمد كه همهى درها (ى مسجد) به جز درِ خانهى على را ببنديد؛

100وَ سُدَّتِ الاْ بْوابُ إلّا  بابُهُ         فَأظْهَرَ السُّخْطَ لِذا أصحابُهُ

 

ـ تمام درها به جز درِ خانهى او بسته شد. به همين جهت، بعضى از اصحاب پيامبر، خشم خود را آشكارا نشان دادند.

 

101قامَ النَّبِىُّ خاطِبآ وَ مُعْلِما:         ما كانَ أمري، إنَّهُ أمْرُ السَّما

 

ـ پيامبر برخاست و خطبه‌اى ايراد فرمود و اعلام كرد: اين امر، از سوى من نيست، بلكه فرمانى آسمانى است.

 

102كَمْ مَرَّةً قالَ النَّبِىُّ مُعْلِنا         مِنّي عَلِيٌّ وَ اعْلَمُوا مِنْهُ أنا

 

ـ پيامبر بارها آشكارا فرمود: بدانيد كه على از من است و من از اويم.

 

103هذا عَلِيٌّ هُوَ مِنّي وَ أنا         مِنْهُ فَلا فَصلٌ يَكونُ بَيْنَنا

 

ـ اين على از من است و من از اويم و جدايى بين ما نيست.

 

104مَدِيْنَةٌ أ نَا وَ بابُها عَلِىّْ         مَدِينَةٌ الْعِلْمِ وَ نُورُها جَلِىّْ

 

ـ منم شهر علم، شهر دانش كه نور آن آشكار است و على دروازهى آن شهر است.

 

105وَ فَضْلُکَ السّامي بِذا قَدْ عُرِفا         وَ كُلُّ مَنْ آذاکَ آذَى الْ مُصْطَفى

 

ـ (اى على) فضيلت والاى تو، به وسيلهى اين حديث شناخته شده است. نيز به وسيلهى اين حديث كه هر كه تو را بيازارد، پيامبر را آزرده است.

 

106وَ زَوَّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ النَّبِيّْ         وَ زُوِّجا قَبْلا مِنَ اللهِ العَلِىْ

 

ـ پيامبر، نور را با نور تزويج كرد (على را با فاطمه). البتّه پيش از آن، خداى بلندمرتبه، آنها را به
ازدواج هم درآورده بود.

 

107وَ زُوِّجَتْ فاطِمَةُ خَيْرُ النِّسا         بِحَيدَرٍ خامِسِ أصْحابِ الْكِسا

 

ـ فاطمه‌اى كه بهترين بانوان بود، به ازدواج پنجمين شخص از اصحاب كساـ يعنى حضرت حيدر كرّارـ در آمد.

108وَ فاطِمٌ أفْضَلُ أفرادِ البَشَرْ         بَعْدَ أبيها ثُمَّ بَعْلُهَا الأغَرْ

ـ فاطمه پس از پدر و شوهر بزرگوارش، از همهى بشر برتر است.

 

109سَيِّدَةُ النِّساءِ فاطِمٌ أتَتْ         صِدّيقَةٌ طاهِرَةٌ قَدْ عُصِمَتْ

ـ بانوى بانوان حضرت فاطمه، صدّيقه، طاهره و معصومه است.

110وَ فِى الْجِنانِ سَيِّدا شَبابِها         الحَسَنانِ يَمْلِكانِ بابَها

ـ دو سرور جوانان بهشت، امام حسن و امام حسين8هستند كه جواز عبور از درهاى بهشت، در اختيار آن دو بزرگوار است.

 

111وَ فِي الحَديثِ الطّائِرِ المَشْوِىّْ ظَهَرْ         تَفضيلُهُ السّامي عَلى كُلِّ الْبَشَرْ

ـ از حديث «پرندهى بريان شده» برترى آشكار او (على) بر همهى بشر پيداست.

 

112وَ فِي الحَديثِ الماءِ وَ المنْديلِ ما         يُعْظِمُهُ أكْرِمْ بِهِ وَ أنْعِما

ـ در حديث «آب و دستمال»، بزرگ‌داشت او بيان شده است؛ به راستى چهقدر او بزرگ و صاحب نعمت است.

 

113حَديثُ رَدِّ الشّمسِ بُرْهانٌ جَلِيْ         وَ فَضلُکَ السّامي عَلَيهِمْ يَنْجَلِيْ

ـ حديث «بازگشت خورشيد» برهانى آشكار است كه فضيلت تو بر آنها را واضح مىسازد.

114فَضْلُکَ فِي الاْ حْزابِ لَيْسَ يُنْكَرُ         بَدْرٌ كَذا وَ أحُدٌ أو خَيبَرُ

 

ـ فضيلت تو، در جنگهاى احزاب (خندق)، بدر، اُحُد و خيبر قابل انكار نيست.

 

115بِسَيْفِکَ الإسلامُ قامَ وَ اسْتَوى         وَ الكُفرُ وَلّى مُدْبِرآ ثُمَّ هَوى

 

ـ با شمشير تو، اسلام روى پا ايستاد و محكم شد و كفر رو به قهقرا نهاد و نابود شد.

 

116ضَرْبَتُهُ فِي خَنْدَقٍ أفضَلُ مِنْ         جَميعِ ما يَأْتي بِهِ إنسٌ وَ جِنْ

 

ـ (پيامبر فرمود كه) ضربت او در جنگ خندق، برتر از همهى دستاوردهاى جنّ و انس است.

 

117وَ سائِرُ المَواقِفِ المُشْتَهَرهْ         لَقَدْ رَوَتْهَا العُلَماءُ المَهَرَهْ

 

ـ نيز نقش تعيين كنندهى او در جنگهاى مشهور كه دانشمندان زبردست آنها را روايت كرده‌اند.

118وَ لِلنَّبِىِّ كُنْتَ فيها عَضُدا         وَ ناصِرآ لَهُ وَ عَيْنآ وَ يدا

 

ـ براى پيامبر، در آن جنگها، بازوى توانمند، ياور، ديدهى بينا و دست توانا بودى.

 

119لَوْ لَمْ تَكُنْ لَمْ يَکُ لِلدّينِ أثَرْ         وَ لا مِنَ الخالِقِ ذِكْرٌ وَ خَبَرْ

 

ـ اگر تو نبودى، از دين اثرى نبود و از خالق هستى، يادى و خبرى به ميان نمي‌آمد.

 

120فَتَحْتَ بابَ الدّينِ وَ الاْ سْلامِ         بِسَيْفِکَ الماضِي عَلَى الاْ نامِ

 

ـ با شمشير برّانت، باب دين و اسلام را به روى مردمان گشودى.

 

121قَدْ زَقَّکَ الْعِلْمَ النَّبِىُّ زَقّا         مِن بَيْنِهِمْ كُنْتَ بِهِ أحَقّا

 

ـ پيامبر، دانش را به تو خوراند، چون غذايى كه پرنده در دهان جوجهى خود مىنهد. و تو را از ميان همه براى اينكار برگزيد، زيرا تو شايستگى آن را داشتى.

 

122فَدَيْتَ بِالنَّفسِ النَّبِىِّ الْهادي         أكْرِمْ بِذَا المُفَدّي وَ الْ مُفادي

 

ـ جان خود را فداى پيامبر هدايتگر ساختى. چه گرامى است اين فداكنندهى جان و آن كسى كه جان فدايش شده است.

 

123بِتَّ مَبيتَ المُصطفى بِبَي ْ ت ِهِ         لِتَحْفَظَ النّورَ بِحَفْظِ زَيْتِهِ

 

ـ در منزل پيامبر و در بسترش خفتى تا نور (خدا) را با حفظ روغن (چراغش) حفظ كنى.[8]

 

 

124باهى بِکَ الاْ لهُ أملاکَ السَّما         لَ مّا رَآهُمْ يَكْرَهُونَ العَدَما

 

 

ـ خداوند، به وجود تو، بر فرشتگان آسمان مباهات كرد، آنگاه كه ديد فرشتگان مرگ را خوش ندارند.

 

125وَ المَلَکُ المُقَرَّبُ الأمينُ         أُرسِلَ لِلْحِفظِ لَهُ مُعينُ

ـ فرشتهى مقرّب امين، براى محافظت و يارى او فرستاده شد؛

126يَحْفَظُهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ غاشِمِ         يعصِمُهُ أكْرِمْ بِهِ مِنْ عاصِمِ

ـ تا اورا از شرّ هر ستمكار سنگ‌دلى حفظ كند؛ (آرى جبرئيل) او را نگاه مي‌دارد. وه! چه گرامى است اين نگاه‌دارنده.

 

127قَدْ جَلَسَ الاْ مينُ عِنْدَ الرَّأسِ         لِدَفْعِ ما يَعْرِضُهُ مِنْ بَأْسِ

ـ جبرئيل امين بالاى سر او نشست تا هر مشكلى را از او دفع كند.

 

128ضُمَّ إلَيهِ المَلَکُ المُقَرَّبُ         ميكالُ مِنْ رِجْلٍ إلَيْهِ يَقْرَبُ

ـ فرشتهى مقرّب ديگرـ يعنى ميكائيلـ به جبرئيل پيوست و نزديك پاى او نشست.

 

129ذاکَ بِأمرٍ مِنْ مَليکٍ مُقتَدِرْ         وَ مَلْجَأُ الْعِبادِ في يَومٍ عَسِرْ

 

ـ و اين به دستور فرمان‌رواى مقتدر و پناه مردمان در روز سختِ (رستاخيز، يعنى پروردگار قادر توانا) بود.

 

130حَقَّ عَلَيکَ الْقَوْلُ بِالتَّعظيمِ         مِنَ الإلهِ الْخالق الكَريمِ

ـ از سوى خداوند آفرينندهى كريم، سخنى در بزرگ‌داشت تو قاطعانه صادر گرديد.

131قالَ النَّبِىُّ خُلَفاءُ أُمَّتي         مِنْ أهلِ بَيْتي وَ رُعاةُ سُنَّتي

 

ـ پيامبر فرمود: خلفاى من در ميان امّتم، از اهل بيت من مىباشند كه سنّت مرا پاس مي‌دارند.

 

132فَعَدَّهُمْ فَانْحَصَروا بِاثْنَيْ عَشَرْ         وَ اسمُهمُ فِي المَلا ِ الاْ عْلَى اشْتَهَرْ

 

ـ پيامبر آنها را شمرده و فرموده آنها فقط دوازده نفرند و نام ايشان در آسمانها مشهور است.

 

133لايَسَعُ الَمجالَ ذِكرُ ما لَهُ         حباهُ رَبُّهُ وَ أبدى فَضْلَهُ

 

 

ـ فرصت نيست تا هرچه را دربارهى او (على7)خدايش فرموده و فضيلتش را آشكار ساخته، بيان كنيم؛

 

134إلّا  قَليلا مِنْ قَليلٍ يَظْهَرُ         بِفَضلِ مَنْ يُظْهِرُهُ أوْ يَسْتُرُ

 

ـ بجز بخش بسيار بسيار اندك، آنهم به عنايتِ خداوندى كه آن فضايل را آشكار يا نهان كرده است.

135وَ كُلُّ مَنْ يَطْلُبُ أنْ يَسْتَوْعِبا         كَغامِسٍ فِى الْماءِ يَبْغي لَهَبا

ـ هر كه بخواهد به همهى آن فضايل دست يابد، مانند كسى است كه در آب غرق است و آتش را مىجويد.

 

136اِجْتَمَعَ الْعَدُوُّ وَ الصَّديقُ لَهْ         أنْ يَسْكُتُوا وَ يَكتُموا فضيلَتَهْ

ـ دشمن و دوست همداستان شدند: دشمن فضايلش را كتمان كرد و دوست از بيان فضايلش ساكت ماند.

 

137هذا لِخَوفٍ غالِبٍ قَدْ أضْمَرا         ذاکَ لِحَقدٍ بالغٍ قَدْ أنْكَرَا

ـ اين يك (دوست)، از ترسى فراگير، فضايلش را پنهان داشت و آن يك (دشمن)، از كينهى فراوان، آن را انكار كرد.

 

138الحالُ هذي وَ الْفَضاءُ مُمتَلي         بِذِكْرِ ما فيهِ مِنَ الفَضلِ الجَلِي

ـ با اينهمه، باز هم تمام افقها از ذكر فضايل آشكار او سرشار است.

 

139فَيا تُرى لَو لَمْ يَكُنْ مَحذورُ         لاِ يِّ حَدٍّ كانَ شَعَّ النُّورُ؟

ـ حال كه با وجود محذور و مانع، چنين است، اگر محذورى وجود نداشت، شعاع نور فضايل او تا چه حدّ بود؟

 

140قالَ أُناسٌ ماتَ هادِي الاْ مَّهْ         مِنْ دُونِ ما يُوصِي وَ لَمْ يُهِمَّهْ

ـ گروهى گفتند: هادى امّت از دنيا رفت، بدون آنكه (دربارهى جانشينى) وصيّت كند و اهمّيتى بدهد.

 

 

141وَ ذاکَ قَوْلٌ فارِغٌ لايُشتَرى         كيفَ وَ فيهِ النَّقلُ قَدْ تَواتَرا

ـ اين كلامى است بىمحتوا كه هيچ خريدارى ندارد؛ چرا كه روايات دربارهى جانشينى او به حدّ تواتر رسيده است.

 

142فَهَلْ تُرى دينَ النَّبِىِّ أُكْمِلا         وَ الشّارِعَ الخَبيرَ عَنها أغفَلا؟

 

ـ آيا مىپندارى دين پيامبر، كمال يافته است، امّا شارع آگاه، از امر (جانشينى) غافل بوده است؟

143وَ إنَّ فيها صالِحَ الاْ ُمَّةِ بَلْ         حِفظَهُمُ مِنْ كُلِّ شَيْنٍ وَ زَلَلْ

ـ با آنكه در ميان اين امّت، صالحِ امّت وجود دارد كه دين را از هر عيبى و لغزشى حفظ مىكند.

 

144هَلِ النَّبِىُّ مِثلَ هذا تَرَكا         لِيَنْصِبَ الشَّيطانُ فيهِمْ شَرَكا؟

ـ آيا پيامبر، چنين امر مهمّى را ترك مىكند تا شيطان در دين خدا، از سوى خود دام نهد؟

 

145مُذْ رَفَضَ القَومُ مَقالاتِ النَّبِىّْ         قَدِ انْتَهَى الاْ مرُ إلَى الرِّجْسِ الشَّقِىّْ

ـ وقتى كه مردم سخنان پيامبر را ترك كردند، حكومت به پليد شقى رسيد.

 

146مِثلِ يَزيدٍ وَ الطُّغاةِ بَعْدَهُ         قَدْ فَتَحُوا الْبابَ الَّذي قَدْ سَدَّهُ

ـ حاكمانى چون يزيد و طاغوتهاى پس از وى، درى را گشودند كه (پيامبر به زحمت فراوان) آن را بسته بود.

 

147ذلِکَ بابٌ لِلْعُصاةِ يُفْتَحُ         فيهِ الَمجالُ لِلطُّغاةِ يُفْسَحُ

ـ درى كه به روى عصيانگران گشوده مىشود و در آن، طاغوتها مجال (فعّاليت و حيات) مىيابند.

 

148قَدْ أفْسَدُوا فِي الاْ رْضِ ما أمْكَنَهُمْ         وَ الحَرْثَ وَ النَّسلَ أبادُوا، وَيْلَهُمْ

ـ واى بر آن طاغوتها كه ـ تا جايى كه توانستندـ در زمين فساد كردند و پاكىِ كشت و زرع و نژاد را از بين بردند.

 

149وَ ارْتَكَبُوا الْجَرائِمَ العَظيمَهْ         وَ هَتَّكُوا الأعراضَ ذاتَ القيمَهْ

 

ـ مرتكب گناهان بزرگ شدند و آبروهاى شريف و محترم را ضايع كردند.

 

150هَلْ هُمْ وُلاةُ الاْ مْرِ وَ النّاسُ تَبَعْ         وَ الحُكْمُ مِنْهُم نافِذٌ وَ مُتَّبَعْ؟

ـ آيا چنين طاغوتهايى بر امور مسلمانان ولايت دارند و مردم بايد پيرو آنها باشند؟ آيا امر آنان نافذ است و بايد پيروى شود؟

 

151أَهكَذا يَكونُ دينُ المُصْطَفى؟         أعُوذُ بِاللهِ، عَلَى الدُّنيا العَفا

ـ آيا دين حضرت محمّد مصطفى6اينگونه است؟ به خدا پناه مىبرم... خاك بر سر دنيا باد.

152هَلِ الاْ لهُ لَمْ يَكُنْ يَدْري بِذا         فَلَمْ يُقِمْ حُجَّتَهُ؟ يا حَبّذا!

 

ـ آيا خدا چنين چيزى را نمي‌دانست و حجّت خود را نصب نكرد؟.... آفرين بر چنين عقيدهى سخيفى... آفرين!!

 

153فَقُلْ لِمَنْ أنْكَرَها فَاعْتَذَرا         ذلِکَ ذَنْبٌ مِثْلُهُ لَنْ يُغْفَرا

 

ـ به آنانكه اين مطلب را منكر مىشوند و توجيه مىكنند، بگوييد: اين گناهى است كه مانند آن هرگز بخشيده نمىشود.

 

154إنّي أبُوالقاسِمِ لَستُ شاعِرا         وَ لَسْتُ فِي النَّظْمِ خَبيرآ ماهِرا

 

ـ من ابوالقاسم (خويى)، نه شاعرم و نه در شعر آگاه و ماهر.

155لكِنَّ حُبَّ الْعِتْرَةِ الْ مُطَهَّرَهْ         دَعا إلى نَظَمٍ وَ رَبّي يَسَّرَهْ

 

ـ امّا محبّت خاندان مطهّر پيامبر، سبب شد كه به اين سرودن روى آوردم. پروردگارم نيز آن را برايم آسان فرمود.

 

156مُسْتَحْسَنٌ مِنَّيَ ذا لكِنَّهُ         ذَ نْبٌ لِمَنْ كانَ القَريضُ فَنَّهُ

 

ـ سرودن اين شعر، از شخصى چون من پسنديده مىنمايد؛ لكن همين شعر، از كسى كه در فنّ سرودن شعر، استاد باشد، همچون گناه است.

 

157مَحاسنُ الأبرارِ ذَ نْبآ تُحْسَبُ         لِمَنْ سَلَيمٌ قَلبُهُ مُقَرَّبُ

 

ـ نيكىهاى ابرار، براى كسى كه قلب سليم دارد و از مقرّبان درگاه خداست، گناه محسوب
مىشود. (حسنات الأبرار سيئّات المقرّبين)

 

158أُرْجُوزَتي أخْتِمُها بِحَمْدِ مَنْ         عَلَّمني فَرائِضي مَعَ السُنَنْ

 

ـ ارجوزه‌ام را به پايان مىبرم با حمد و ستايش كسى كه واجبات و مستحبّات را به من آموخت.

 

159هُوَ الإلهُ الخالِقُ الرَّحْمانُ         لِلنّاسِ مَثْوًى بَيْتُهُ أمانُ

 

ـ او همان خداوند خالقِ مهربان به مردمان است كه خانه‌اش مكان امن براى ايشان است.

160قَدْ طَلَبوا مِنِّيَ أنْ أوَرِّخَهْ         أجَبْتُهُمْ وَ مِنْهُمُ مَنْ نَسَخَهْ

ـ كسانى از جمله كسى كه اين اشعار را مىنوشت، از من خواستند تا تاريخ سرودن را (به حساب ابجد) در آن درج كنم و من نيز پذيرفتم.

 

161الْبَيْتُ فِي أركانِهِ ها قَدْ عُطِبْ         أرّخْتُهُ: (حَقُّ عَليٍّ قَدْ غُصِبْ)

ـ اركان بيت شعرم ناقص شده، زيرا چنين تاريخ آن را ذكر كردم :«حقّ علىّ قد غصب: حق على غصب شده است.»[9]

 

 

162ثانِ  يَةً كَرَّرْتُ مِنّي ما طُلِبْ         أرّخْتُهُ: (حقُّ وَصِيٍّ قَدْ غُصِبْ)

ـ دوباره از من خواستند تا تاريخى ديگر بسرايم. من نيز تاريخ آن را چنين ذكر كردم :«حقّ وصىّ قد غصب: حقّ وصى پيامبر غصب شده است» = .1410

 

163ثالِثَةً تاريخُهُ مِنّي طُلِبْ         أرِّخْ: (عَلِيٌّ حَقُّهُ مِنْهُ غُصِبْ)

ـ براى سومين بار، تاريخ سرودن اين ارجوزه را از من خواستند گفتم :«عليّ حقّه منه غصب: حق على از او غصب شده است.» = .1410

 

164رابِعَةً بِواحدٍ أنتَصِرُ         مُؤَرِّخآ: (خَيرُ المَشاةِ حَيْدَرُ)

ـ براى چهارمين بار، با عدد يك، عبارت تاريخ را يادآورى مىكنم و مىسرايم: «خيرالمشاة حيدر: بهترين مردم، حيدر است.»= 1409، (1410 = 1 + )1409

 

165خامِسَةً أتاهُمُ النَّظيرُ         مُؤَرِّخآ: (يَكفيهِمُ الغَديرُ)

ـ پنجمين بار، براى آنها نظيرى ديگر آوردم و گفتم: «يكفيهم الغدير: غدير براى آنها كافى است.» =  1410

 

166سادِسَةً أرَدْتُ أنْ أُكَرِرّهْ         تاريخُهُ: (ناجٍ جَزائي مَغْفِرَهْ)

ـ ششمين بار خواستم تاريخ سرودن را تكرار كنم. پس گفتم :«ناج جزائي مغفرة: اين شعر نجات‌دهنده است و پاداش من آمرزش است.» = 1410 هجرى قمرى.

[1]. التونجى، محمّد، المعجم المفصّل فى الأدب 2 / 474، نشر دارالكتب العلميّة، بيروت، 1993.

[2]. همان 1 / 78.

[3]. دهخدا، علياكبر، لغتنامه، واژهى «رجز»، مؤسّسهى دهخدا، تهران، 1370 ش.‌

[4]. على امام البرره 3 / 424ـ .427

[5]. بيروت، دارالهدى، .1426

[6]. اينگونه موارد، بدان معنى است كه شرح يك بيت بر چند بخش با استقلال موضوعى تقسيم شدهاست و هر پاره، خود، صفحاتىاز كتاب را به خود اختصاص داده است.

[7]. شارح (آيةالله سيّد محمّدمهدى خرسان) ميان بيت 107 و 108، چند بيت را به صلاحديد مرحوم آيةاللهخويى سروده و به نام خوددر ميان متن ارجوزه الحاق كرده و به شرح و تفصيل آن پرداخته است. موضوعآن، بررسى حديثى جعلى است كه بر اساس آن،اميرالمؤمنين7به خواستگارى دختر ابوجهل رفته است.‌

[8]. شاعر با اقتباس از آيهى شريفه (الله نور السّماوات و الأرض مثل نوره كمشكاة.... يكاد زيتها...)وجود نازنين پيامبر را به روغنآن مشكات الاهى تشبيه كرده است.

[9]. تاريخ سرودن ارجوزه سال 1410 بوده، در حالى كه عبارت «حقّ علىّ قد غصب» به حساب ابجدمىشود 1414؛ لذا شاعر بهتكلّف افتاده و در مصراع اوّل مىگويد كه اركان بيت (يعنى عدد 4) را از عبارتكم كنيد تا عدد صحيح تاريخ به دست آيد.  (1410 = 4 ـ1414)

منبع: مجله سفینه شماره13

منبع:+

تگ های مطلب:
ارسال دیدگاه

  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent

عکس خوانده نمی شود